قصه های درپیت

جعبه نارنجی...................................................http://blog.wired.com/photos/uncategorized/2007/09/11/orangebox.jpg

 

 

                                                قصه های درپیت

 

 

دنیا از من یه سلطان میسازه!! یه سلطان مثل همونهایی که توی قصه ها دیدی!! از همونها که همه وجودشون بوی خون میده! سخته که قبول کنی نه؟! هم سخته و هم وحشتناک.....اون روز گفتی من توی قلبتم!! برای همیشه!!....نه...شاید اونجا باشم، ولی نه برای همیشه....اونهایی که سلطان میشن توی قلب جا نمیگیرن.....اگه بیرونم نکنی قلبتو متلاشی میکنم و میام بیرون!!....سخته ودردناک مگه نه؟.....اگه می خوای جلوی سلطان شدنم رو بگیری....دنیارو متوقف کن!!

 

آخرین نامه یک سلطان آینده به معشوقش

 

                                  .................................................

من سرنوشت خیلی غم انگیزی دارم! من جایی که نباید عاشق میشدم...عاشق شدم....من تک تیرنداز گروه ویژه ای بودم که اعزام شدم به ریکون سیتی زامبی زده!! اما خدا وسط اونهمه آندد و زامبی یکی رو روبروم قرار داد که نمیشد بهش دل نبست!! وسط اونمه خون و کثافت و بوی تعفن تنها چیزی که زیبایی دنیا رو به رخم کشید میا بود!....یه دختر سرزنده وشاد وسط اونهمه تیرگی و مرگ!!باورتون میشه؟!

گروه ما قرار بود با بمب گذاری تو تاسیسات مهم شهر بدون آلودگی های هسته ای شهر رو نابود کنه!!اما من اونجا زندگی دیدم!!مردمی رو دیدیم که شهرشون رو دوست داشتن!!نمیدونم چجور توضیحی میتونه داشته باشه؟! وقتی شهرتون به چنین فلاکتی افتاده فقط یه ویروس عجیب میتونه شمارو انقدر شاد نگه داره!!میا هم یکی از این آدمها بود!!اون میگفت هیچوقت از زامبی های توی شهر نترسیده!!اون می گفت وقتی از اونها بترسی برات ترسناک میشن!!میگفت خیلی راحته که همینجا هم باعشق زندگی کنی!!آره!هیچ کدوم از اونها حاضر به ترک شهرشون نبودند!!اما گروه باید کار خودشرو تموم میکرد!!.....من آدم بدبختی هستم!! چون به خاطر میا مقابل دوستام قرار گرفتم!! عشق کورم نکرده بود!!دنیای دیگه ای رو به روم گشوده بود که به کلی با تفکرات قبلیم فرق داشت!!از اون به بعد....من شدم یه یاغی....یه یاغی که دونه دونه دوستهاشرو کشت! برای اینکه به قلب یک دختر برسه!!.......اما.....میا....کس دیگه ای رو دوست داشت!! عاشقانه و از ته قلب!!....و اون پسری بود که چندین بار بین اهالی زنده شهر دیده بودمش. پسری که بعد ها فهمیدم میا رو دوست نداره!!...پسری که بعدها فهمیدم عاشق پسر دیگه ای بوده!!....پسری که بعدها فهمیدم معشوقشرو که تبدیل به زامبی شده بود کشته!......پسری که بعدها فهمیدم عاشق من شده!!....منی که دوستش نداشتم!....و حالا....سرگردانم....توی شهری که تیرگی تمامش رو پوشونده!!....دنبال سایه میا!!......من خیلی بدبختم نه؟! شما به این چی میگید؟! یه مثلث عشقی؟!.....یا یه مثلث بی ضلع؟!........منکه بهش میگم بدبختی یه تک تیرنداز عاشق!!.....نمیدونم چکار کنم!!کاش زامبی میشدم!!

 

یادداشتهای یک تک تیرانداز عاشق که توسط باستانشناسان در سال 3110  میلادی در خرابه های شهری به نام ریکون سیتی یافت شد!

 

                                .....................................................

 

من یه نینجای زرد دارم!! یه نینجای زرد با لباس آیرودینامیک فلزی...از اون لباسا که برجستگی های عضلات رو نشون میده!....نینجای زرد من روی سرش یه چراغ داره!درست روی پیشونیش.....این چراغ نشون دهنده وضعیت عصبی اونه!...وقتی که این چراغ سبزه نینجای من هم آرومه ولی وای به حالتون اگه باعث بشین چراغ روی سرش قرمز بشه!!....اون چنتا سلاح داره!!...لباسش که ضد گلوله هست....و قابلیت نامرئی شدن رو داره!!دوتا هم شمشیر سامورایی براق به نیامهای پشت کمرش بسته....تفنگ هم داره، البته نه همیشه!!....بستگی به موقعیت دراماتیک و اوضاع روحی من داره!!.....نینجای من وقتی سرو کلش پیدا میشه که من از یه چیزی یا یه کسی ناراحت و عصبانی باشم و تو دنیای واقعی دستم و زورم بهش نرسه تا دق دلیمو سرش خالی کنم!!...معمولا هم موقع خواب احضارش میکنم و می فرستم سروقت یارو...یا یاروها!!....وای چه کیفی میده وقتی نینجای زردم اون عوضی هارو آب لمبو میکنه و تا مرز مرگ میترسونه!!....تا به حال کلی آدم مهمونش بودن....و دل منو با کتک خوردنا و ترکیدناشون خنک کردن!!...معمولا نینجای من وقتی مرخص میشه که چشام سنگین شدنو رفتم توی خواب ناز!!......شما هم نینجای زرد دارین؟...اگه ندارین یکی براخودتون بسازین!!خیلی دوست خوبیه....مخصوصا وقتی شدیدا احساس تنهایی میکنین!!.....

 

یادداشتهای یک پسر نارنجی کلی لوس که در بلاگ درپیتش نوشته است.

 

                        http://img405.imageshack.us/img405/2363/grayfoxcq3.jpg

 

جعبه آبی.............................................................

 

این روزا روزای عجیبی هستن....هیچ بهاری رو به یاد ندارم که انقدر سخت و خسته کننده بوده باشه برام....اصلا انگار بهار نیست!...بهار های زندگی من روشن بودند...روشن به نور خورشید....یه نور زرد طلایی که همه چیزو روشن میکرد...حتی توی قلب آدمو....اما این بهار بیشتر خاکستریه!....هیچ دقت کردید بارونی در کار نیست؟!....هوا مثل تابستون و وسط مرداد ماه گرمه؟....هیچ بهش فکر کردید چرا؟.....مگه هی اینورو اونور نمیشنویم که میگن ما ایرانی ها آدمهای پاک و خدا دوست و مهربونی هستیم؟...انسانهایی که سر آمد همه ملل هستن؟(این جمله رو با به کار بردن کلمه هنر از دید نژادپرستانه بندازید!!و میندازن!!)...ولی مگه امکان داره که چنین ملتی رو خدا براشون بارون رحمت نفرسته؟.....راستش خوردم به یه تناقض خیلی گنده!!یه سوال دارم...البته نه از شما دوستام که از اونهایی که هی تو سخنرانی هاشون و توی تریبونشون(تلوزیون) حرفای گل و بلبل میزنن و.....سوالم اینه!!که منو از تناقض در بیارین!!بالاخره ما ملت خوبی هستیم یا بد؟.....اگه خوبیم پس بارونش کو؟!!و اگه بدیم چرا هی میگید خوبیم؟!.....چند روز قبل توی تلوزیون دیدم که آقایونی داشتن دعای بارش بارون میخوندن!!....چند روز بعد هم خدا دعاشونو بر آورده کرد و به جای بارون روی سرشون تگرگ ریخت!!تگرگی که همه محصولات زراعی رو به باد فنا داد!!.....ما ملت خوبی هستیم؟!

 

 

فرهنگنامه فوتبالی:

 

1.محمد علی آبادی: بولدوزر، ریشه زن، تبر هم معنی شده است، موجودی است که جان میدهد برای ریشه کن کردن فدراسیونهای متخلف(غیر خودی)،در باره اش گفته اند قصد داشته ریشه فدراسیون فوتبال را بزند ولی به اشتباه ریشه فوتبال ایران را زده است و بعد هم به رویش نیاورده(نیاوردند).

 

2.عادل فردوسی پور: تلوزیون،نود،سیاست مدار، مو فرفری، دو بهم زن، ناقلا، آنتی دائی، در موردش گفته اند یک زمانی خوب بود ولی الان دارد برای صنف بولدوزرها کار میکند!

 

3.علی دائی: اسطوره،مرد،جرنیمو،دیوانه اسب،با اراده،آنتی مایلی کهن،درباره اش حکایت است که قرار است به کلی از دور خارج شود.

 

4.امیر قلعه نوئی:ژنرال،ناپلئون در جنگ واترلو، پلی استیشن باز،متول شنده تا 360 درجه ، بازنده به تیم چهارم جهان آن هم در ضربات پنالتی،بر باد دهنده لیست یا لیست در باد.

 

5.علی پروین: داش مشتی،بنگاه،اینکه سپرش خورده که،پرسپولیس،مال باباش،آنتی غمخوار،استاد علی هیژده بخیه،استیل آذین.

 

6.فانی: فن،طرفدار،عاشق، دل شکسته، باهاش بازی شده،بهش بستن که داره حرف سیاسی میزنه ولی داره از ورزش میگه!!.

 

7.این لغت نامه ادامه دارد....پیشنهادات خود را برایم بفرستید.

 

                            http://www.puzzlehouse.com/images/webpage/spring_dolomites_1500.jpg

 

جعبه سبز........................................................

 

 

1.سه و ده دقیقه به یوما()......هر دو نسخه قدیمی و جدید فیلم رو دیدم....هر دو نسخه قشنگ بودند و فرزند زمانه خودشون!!و البته خالی از ایراد هم نبودند.....نسخه قدیمی کمی شیرین تر و ساده تر برگذار شده بود ولی نسخه جدید تیره تر به شدت خشن تر و با ریتمی تند....به نظرم اگه ریتم و اکشن نسخه اول و پایان خوش و پر از امید نسخه دوم رو با هم قاطی میکردیم چیز بسیار نابی از آب در میومد!!....راستش شخصیت مزرعه دار فیلم اول بسیار قابل باور تر از همین شخصیت در نسخه دوم بود....توی دومی احساس کردن این که این یه فرد خانواده دوسته برام ممکن نبود بیشتر به یه مازوخیست شبیه بود!!شاید دلیلش خشونت و هیجان بیشتر نسخه جدید باشه!!.....به هر صورت من اکشن فیلم دوم رو خیلی دوست دارم و پایان فیلم اول رو!!مخصوصا اونجارو که دو مرد توی واگن قطار باریدن بارون رو تماشا میکنن...در حالی که خورشید هم از اونطرف افق با نورش قطرات بارون رو مثل الماس سفید کرده!!.....یوما ها فیلمهای خوبی بودند.

 

      http://media.monstersandcritics.com/articles/1338249/article_images/310.jpg و http://the-reviewer.net/wp-content/uploads/3-10_to_yuma.jpg              

 

2.ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل()........ای کاش می تونستم از اول فیلمرو ببینم....البته نمیدونم اگه از اول میدیدمش برام باز هم همینقدر جذاب بود یا نه!!....شاید به سلیقم شک کنید ولی این فیلم جزو فیلمهای دوس داشتنی عمرمه!!....ریتمشو دوست دارم...بازی هاشرو....فیلمبرداریشو...خلاصه همه چیزشو....براد پیت نقش جسی جیمز یاغی رو بازی میکنه...واین کار رو به نحوی هنرمندانه انجام میده!!...داستان در باره جسی و شخصی هست به اسم رابرت فورد...این جناب فورد از وقتی که بچه بوده عاشق جسی و کار هایی که می کرده بوده!!یه قهرمان بوده براش....از قضا جسی با اونا رفت و آمد خانوادگی داشته!!و وقتی این آقا کوچولو بزرگ میشه میره تو دارو دسته جسی...همراه با برادرش!!..اما اتفاقاتی میفته که باعث میشه قانون اونرو روبروی جسی قرار بده!!که اون باید جسی رو بکشه!!.....صحنه پایانی بازی پیت...وقتی که میفهمه دو برادر نقشه کشتنش رو کشیدن فوق العادس...با اون دیالوگ محشر که میگه: اون تابلو خاک گرفته......اسلحه اش رو باز میکنه میره روی صندلی تا مثلا خاک تابلو رو پاک بکنه...در حالی که میدونه رابرت قراره که بکشتش....................تعریف کردن داستان بی فایده هستش...این شاهکار رو ببینید...

http://www.ramchandra.me.uk/blog/archives/2007/12/jesse_james.jpg

 

جعبه قرمز.....................................................http://i.afterdawn.com/v3/news/redbox_logo.jpg

 

بعد از یه رکود چند ماهه باز هم سیلی از بازی ها وارد بازار شده!!البته برای همه کنسولها و کامپیوتر.....اتفاق مهم هم به بازار اومدن جی تی ای چهار  بعد از مدتها انتظار بود...که متاسفانه فقط برای کنسولهای 360 و پلی استیشن3 وارد بازار شده و نسخه پی سی احتمالا یک سال دیگه به بازار میاد....ولی چیزی که مسلم هست اینه که با یک شاهکار طرفیم!! من توی عمر گیمریم!!توی سایت گیم اسپات ندیده بودم که به یه بازی نمره 10 از 10 رو بدن....که البته به این بازی دادن!!....از عکسها و اسکرین شاتهایی هم که دیدم مشخص هست که با چی طرفیم...بازی مثل جی تی ای 3 توی لیبرتی سیتی اتفاق میوفته که درواقع همون نیویورک خودمونه!! و بزرگی محیط بازی 6 برابر بزرگی جی تی ای سن آندراس هستش!!کسانی که سن آندراس رو بازی کردن میتونن با یکم مجسم کردن به نتیجه حیرت آوری برسن!!...به هر حال فعلا بازی برای از ما بهترونه!!و پی سی بازها حالا حالا باید منتظر بمونن!!توی بازار پی سی البته بازی ای خوبی پیدا میشه ....از رین باو سیکس وگاس 2 گرفته نسخه سالم اساسین گرید!!و البته تازگیها توروک.

از سه تا بازی بالا که برای پی سی گفتم دوتا شرو دارم و از این دوتا یکیشم تموم کردم!! توروک البته فعلا تو بازار اینجا پیدا نمیشه ولی اگر هم بشه فکر نکنم توی هارد من که مال عصر برنزه جا بگیره!!انجور که شنیدم بازی 4 تا دی وی دی هستش...و اگه پخش کننده های محترم یکم رحمشون بیاد و فایل های زبانهای دیگه رو از دی وی دی ها حذف کنند میشه امیدوار بود که بازی توی 3 تا دی وی دی هم جا بگیره!!که البته اونموقع هم یه چیزی دور و ور 14 گیگا بایت رو پر میکنه!!به هر حال....الان می خوام از دوتا بازی که دارم و بازی کردم بنویسم....امیدوارم که بخونین!!

 

1. رنگین کمان شش----------------------> رینباو سیکس:وگاس2.......حدود دوسال قبل بود که بازی وگاس یک وارد بازار شد و خیلی از سیستم های بازی کننده هارو به یه چالش جدی دعوت کرد!!به هر حال دو سال قبل کمتر کسی حداقل سیستم مورد نیاز این بازی رو داشت(منجمله خود من)....یک گیگ رم سیپیو 3گیگ و کارت گرافیک سری 7 جی فورس!!....دو سال قبل گرافیک و گیم پلی بازی غوغایی رو در سطح بازی های کامپیوتری به راه انداخت...موتور گرافیکی آنریل 3 که در این بازی به زیبایی مورد استفاده قرار گرفته بود خیلی ها رو شیفته خودش کرد!!....این موتور به قدری قدرتمند بود و هست که انواع و اقسام گیم پلی ها رو میشه باهاش متصور شد!!تقریبا الان تصور کردن بازی های اول شخص بدون سیستم کاور که در این بازی ابداء شد خیلی سخته!!......بازی از هر نظر درجه یک بود.......حتی داستان که معمولا در بازی های اکشن سوم شخص بهایی بهش داده نمیشه!!....سری رینوباو سیکس که جناب تام کلنسی ،جاسوسی نویس آمریکایی مینویستشون از خیلی وقته که توی دنیای بازی های کامپیوتری هستن ولی دو بازی وگاس این مجموعه نه تنها گیم پلی کل این سری رو متحول کرد بلکه تاثیرات زیادی در کل بازی های اکشن اول شخص ایجاد کرد....داستان هم از این قرار بود...یه عده تروریست مکزیکی بیکار راه میوفتن و میرن لاس وگاس رو میگیرن!!...همین هم بهونه ای میشه باری یک بازی پر از رنگ های تند و موسیقی و اکشن...توی محیط کازینو ها و بارها.......و اما وگاس2....تقریبا میتونم بگم هیچ چیز عوض نشده!! اگه البته از قابلیت طراحی شخصیت در اول بازی و آپگرید شدن تجهیزات بگذریم!!...گرافیک همون گرافیک نسخه قبل بر پایه موتور آنریل 3 هست با این تفاوت که افت فریم های وحشتناک بازی قبل رو اصلا ازش اثری پیدا نمیکنید که این خودش به روون شدن و لذت بردن از بازی کمک زیادی مبکنه!!داستان هم ادامه همون داستان قبل هست...که البته دشمن در این سری یکی از اعضای گروه رینباو هست که حالا خیانت کرده و رفته در جبهه دشمن!!..متاسفنه بیشتر داستان بازی در روز میگذره و این باعث شده جلوه های بصری که در بازی قبل خود نمایی میکردند کمتر مجالی برای ظهور پیدا بکنند....در کل رینباو سیک وگاس 2 بازی محشری هست مثل بازی اول واگه کمی انصاف داشته باشید و موقتا تاثیرات عظیم گرافیک بازی کرایسیس رو از ذهنتون پاک کنید گرافیک چشم نواز و زیبایی داره!...امتحانش بکنید.

http://xbox360media.ign.com/xbox360/image/article/747/747996/tom-clancys-rainbow-six-vegas-20061128075823254.jpg

 

2.اساسین گرید----------------------->بالاخره نسخه سالم بازی هم وارد بازار شد و چشممون به جمال شهر اورشلیم یا همون بیت المقدس روشن شد!!...همونجور که میدونین توی بازی قبل فایلهای اجرایی شهر اورشلیم رو هکرهای محترم فراموش کرده بودند بدزدن!!.....ولی الان همه چیز کامله شکر خدا!!....اگه بخوام از اساسین بگم همون اول باید برم سرغ داستان بازی...اینکه داستان یه تحریف گنده در تاریخ هست شکی نیست ولی ما بازی نمیکنیم که درس تاریخ یاد بگیریم!!....پس لطفا ایراد نگیرید که وقایع داستانی بهم چفت نیستن!!...زمان داستان زمان جنگهای صلیبیه....گرورهی به نام اساسین یا همون حشاشین به رهبری فردی به اسم المعلم تصمیم به قتل 9 نفر از مسببین جنگهای صلیبی گرفتن....البته زمان گیم پلی بازی این هست زمان دقیق بازی سال 2017 هستش!!که یک گروه دانشمند دستگاهی به اسم انیموس ساختن که قابلیت خوندن و نمایش دادان خاطرات جد شخص آزمایش شونده رو داره!!...میدونم پیچیده شد....این گروه شخصی رو میدزدن که در واقع نواده یکی از اساسین ها به اسم الطیر هست و با استفاده از اون می خوان تا با وارد شدن به خاطرات جدش تاریخ رو از بیخ تغییر بدن و صلح رو بر جهان حاکم کنند!!که البته معلوم میشه هدف این گروه چیز دیگه ای بوده!!....خب شما باید در قالب الطیر بازی بکنید...یه اساسین و قاتل حرفه ای....که باید 9 نفر از کله گنده های دو طرف درگیر جنگ رو بکشه!!بازی در سه شهر و نواحی اطرافش میگذره...اورشلیم،اکا و دمشق.....چیزی که در نگاه اول نظرها رو جلب میکنه طراحی فوق العاده این سه شهره ...جوری که وقتی آدم توی محیط شهر قدم میزنه ویا روی پشت با مهای شهر حرکت میکنه احساس میکنه به همون موقع برگشته!!که همه اینها به خاطر گرافیک بی نظیر...صدا گذاری کامل و کنترل عالی بازی هست....هوش مصنوعی بازی عالی هست....مثلا وقتی توی شهر یه حرکت عجیب انجام بدید...مثلا از دیوار بالا برید ملت می ایستن و بهتون نگاه میکنن و کلمه های مثل دیوانه احمق و اینجور چیز ها رو از زبونشون میشنوین...ویا اگر درگیر بشید با سرباز ها مردم جیغ و داد میکنن و ازاونجا فرار میکنن......الطیر برای مبارزاتش تا دندان مسلحه....شمشیر...چاقو...و هیدن بلید مشهورش!!...این هیدن بلید حکایت جالبی داره....همه اساسین ها هیدن بلید دارن...و داشتن هیدن بلید مساوی هست با قطع کردن انگشت چهارم!!چون این سلاح وقتی از نیام مخفیش که روی مچ قرار داره بیرون میاد جای همون انگشت قرار میگیره!!.....اگه بخوام از همه چیز بازی  بگم باید کلی بنویسم...ولی تا همین قدر کافیه!!...اینم یه عکس از بازی که میذارم این پائین.

 

 

اینجارو که میشناسید؟!

 

 

جعبه بنفش...............................................................http://www.djbdesigns.net/i/purple.box_1.jpg

 

باز می خوام برم تو نخ بهار....حالشو که داری؟!...نترس نمیخوام مثل اون بازیه بکنمت توی انیموس!!....فقط با من بیا.....خیلی آروم.................................بهار....بهار های اونوقتا....رنگ خورشید بود...به علاوه رنگ سبز چمن و درختا.....همراه با رنگ زلال آب....یادته؟!....بهار که میشد همه چیز زنده میشد؟....دل مردگی پائیز نبود.....سرمای زمستون نبود...گرما و بی حوصله گی تابستونم نبود!!......یادته موقع بهار بچه ها بیشتر از تابستونا میمومدن بیرون برای بازی؟!...مخصوصا که موقع امتحانا هم میشد!خیلی تعجب میکردی!!هی میگفتی آخه چرا بچه ها موقع امتحانا میریزن بیرون؟...اینو به خودشونم می گفتی!!جوابشون این بود که کیف داره!!آره راست میگفتن...کیف داشت...چرا باید اون لحظات رو از دست میدادند؟!...لحظاتی که قرار بود بهترین روزهای عمرشونو بسازه...قشنگترین روزهاشون رو.....یادته بیرون کنار مجتمعها چقدر شلوغ میشد؟!!مخصوصا طرف شما که سرسبز تر و قشنگتر بود و علاوه بر خود شما کلی از ملت میومدن اون اطراف واسه تفریح و گشتن....یادته بهشون می گفتین گله هایی برای چرا!!!آخه میمودند قارچ جمع کنن...یا ریواس....یا سبزی هایی که بعد از بارش بارون اون اطراف زیاد میشدند....برای این، این لقب رو بهشون داده بودید چون مزاحم فوتبال بازی کردندتون میشدند!!......یادته چقدر تو فوتبالا ضرب می خوردی؟!....اونیکیشو یادته که توی همون روزای قشنگ بهاری بود؟!......وقتی از پنجره نگاه کردی دیدی که همه پائین هستن!!...علی هم بود...برات دست تکون داد...رفتی پائین...همیشه اینجور موقعها  پائین رفتن از اون هشتاد تا پله برات عذاب بود...دوست داشتی هرچی زودتر برسی پائین!...والبته همیشه هم میرسیدی....معمولا هم دیر میرسیدی!!وقتی که همه یارکشی کرده بودند و تو باید میموندی بیرون و اگه مثلا علی اونروز نبود جایی هم تو بازیشون نداشتی!!...ولی اونروز علی بود....رفتی توی تیمش...توی دروازه........تقریبا آخرای بازی بود که توپ اومد و محکم خورد توی صورتت!!خیلی مشخص وقتی توپ توی صورتت خورد چنتا ستاره رنگی رو دیدی!!مثل تو کارتونا!!ولی اون لحظه انقدر گیج بودی و درد داشتی که وقت نکردی به این افکت!! بخندی!!....با دوتا دستت صورتترو گرفتی و افتادی رو زمین!!....جرات نداشتی دستترو ورداری!!گرمی خونو رو لبات حس میکردی....فقط صدای بچه ها رو میشنیدی...حس کردی یکی اومد بالای سرت و با دستاش دستاتو گرفت!!....از دستاش فهمیدی خود علیه!!....گفت: دستاتو ور دار ببینم چی شده!!ولی تو این کارو نکردی!!شاید داشتی خودتو لوس میکردی....ولی علی خودش این کارو کرد....دستاتو که از رو صورتت برداشت...بالای سرت دیدی که همه جمع شدن!!قیافه علی یه جوری شده بود!!هیچ وقت این فورمی ندیده بودیش!!بچه ها هی ای اوی میکردن و در حال دادن نسخه از بالای سرت جیم میشدند!!...یکی میگفت برانکارد بیارین!!یکی میگفت رضا تیر خورده!!...یکی دیگه میگفت اوه اوه لبات به فا* رفت!!...علی کمکت کرد که از جات بلند بشی!!...کف دستتو که نگاه کردی پر از خون بود!...کمکت کرد رفتین کنار جوب آب....دستاتو کردی توی آب.....وقتی خواستی آب جمع کنی کف دستت و لباترو بشوری علی زودتر از تو اینکارو کرد!! و آبو پاچید روی صورتت!!....لبات بدجور میسوختن!!بعد دیدی محمد که خونشون طبقه اول بود برات دستمال کاغذی آورد....علی هم خیلی با حوصله لبت رو میشست و با دستمال خشک می کرد!....هی آروم میگفتی بذار خودم بشورم باز بچه ها گیر میدن!!ولی میگفت بیخود میکنن...گور باباشون!!......یادته بعد از اون دو روز لبات باد کرده بوداین هوا؟!!...یادته علی به شوخی چی میگفت؟!!.....نمیخوای بگم چی میگفت؟.....میخوای یه راز بمونه بین خودتون دوتا؟...باشه.....باشه.....یه راز بین خودتون دوتا...و بهار اونموقعها...........

 

 

 جعبه صورتی.................................................http://www.loopcreations.com/images/boxPinkStretch.jpg

 

واگویه های هگرید:

 

فرت!!

صدایی پراندم ز خواب

خواب ناز

خواب پر از اژدها

خواب پر از نوشیدنی

فرت...همان صدا بود

نگاه که کردم

دیدم

فنگ را

نشسته

وسط کلبه

کنار کپه ای

از مدفوعش

مگسها هم

خبر شده بودند

دست دراز کردم

پاتیل خالی را برداشتم

از روی میز

و

پرتش کردم

به فنگ نخورد

خورد به گپه ان!!

و ان

پخش شد

در کف کلبه

و من

آهی کشیدم

از ته دل

فنگ اما

فرار کرد

از کلبه

بدبختی این بود

که

هنوز

حتی

صبح هم نشده بود

سرم را توی پتو کردم

تا بوی مدفوع

در بوی گند لباسهایم

که عادت داشتم بهشان

گم شود

و من

کمی

راحت

بیاسایم

به مانند غولی دورگه

فنگ

فردا

پوستت را میکنم

اگر یادم بماند.

 

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
کوتاه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.koooootah.blogspot.com

جعبه نارنجی:داستان سرراستیه

من بهش میگم آشغال!! دوستش ندارم.

پسری(گل سرخ) سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:31 ق.ظ

خیلی خیلی قشنگ بود!!...حالم از این مثلث عشقیا بهم میخوره!!!!چرا همه جا همیشه از این مثلث مزخرفا هست من موندم!!!......مطمئن باش که بهارای قشنگتر از اون موقعها منتظرته!!!اینو مطمئنم!!!.....حالا میبینی!!!....فقط به بهار فکر کن!!خودش میاد!!!.....با همون نینجای زردت!!!

مرسی عزیزم.....آره مثلث عشقی ها رو باید با راکت لانچر نابود کرد!!البته یه ضلعشو!! که بشه دوتایی!!

کوتاه پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.koooootah.blogspot.com

جعبه آبی: ملت خوب از نظر آقایان توی تلویزیون:ملتی که اصلاً حال نمی‌دهند و بی‌مزه هستند. اغلب با دستگیری از سالمندان شهرت دارند، اما هیچ وقت خوبی آنها طعم و مزهٔ ضرب و شتم، انفجار و شهوت را ندارد.

دقیقا قبول دارم.

دوریان گری پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:31 ب.ظ http://ehsan20m.blogfa.com

مثلثهایی که هیچ کدوم از اضلاعش به هم نمی رسن.گم شده در فضا!
تا حالا از کسی انقدر ناراحت نشدم که نینجای زرد سراغش بفرستم.فانی ما کمی دل رحم تر بود قبلا.
نمی خوااااااااااااااااااااااااااااام!هیچ کدوم از فیلمهایی که معرفی کردی رو ندیدم.یه پیشنهاد برای دیدن فیلم:سوئینی تاد.آخرین کار تیم برتون،کارگردان محبوب منه.البته اگه تا حالا ندیدیش.
من وقتی که کنسول سگا حکومت می کرد،عاشق بازی بودم.چقدر شورش در شهر و سونیک بازی می کردم.و البته فوتبال.ولی بابام برام پلی استیشن نخرید.زیاد اهل جاهای شلوغ مثل کلوبهای بازی نیستم.از چنین جمعیتهای بی چاک دهن و پر انرژی ای می ترسم و گریزونم.برای همین،از قافله ی بازی ها خیلی عقب افتادم.کارت گرافیک کامپیوترم هم پایین بود و بازی های جدید بهش نمی خورد.اخبار بازی ها رو با حسرت،از بازی نما و کلیک دنبال می کردم.بعد ها که ارتقا دادم،دیدم نمی تونم بعد از این همه وقت دیگه بازی کنم.انگار یه چیزی تو وجودم مرده بود.خوش به حالت که افیونی مثل بازی رو برای خودت داری.من دلخوشی هام خیلی کمن!

لبهای متورم ...

فانی داستانهای هری و دراکو و رون جالب بودن ها!
من بیل ویزلی می خوام!

فانی جونم!لینکت کردم.اگه ایرادی نداره بذارم بمونه.اگه نه پاکش کنم.

نینجای زردو فرستادم بره!!
تیم برتونو دوست دارم.....مخصوصا ادوارد دست قیچیشو...ضمنا سوئینی تادرو هم ندیدم و خیلی مشتاقم ببینمش.
واو...توهم که از خودمونی!! من میکرو جنیوس داشتم...آخی یادش بخیر....چه حالی میداد به خدا...بعدا هم بابام برا داداش کوچیکم ژلی استیشن خرید و تنها کسی که بازی نمیکرد طفلی اون بود!!منو اونیکی داداشم قورتش میدادیم!!
نه عزیزم لینکم کن.

کوتاه جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:31 ق.ظ http://www.koooootah.blogspot.com

تنهایی هگرید و از خود گذشتگی هاش همه مثل عشق ناب می مونه

هگرید مثل یه دیوار بزرگ میمونه که برخلاف همه دیوارها یه دل بزرگ داره!!

آزاد جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:19 ب.ظ http://lettheidshow.blogfa.com/

سلام

علیک سلام.

آلفو شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:57 ق.ظ http://alfonso-galletti.blogspot.com/

زیبا....
من هم به روزم!

قربانت.

مهدی شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ق.ظ http://hamzaaad.blogspot.com

حیفم میاد نوشته هات رو نخونم اما وقتی می بینم این همه زیاده یه کم کار سخت میشه. شاید بد نباشه یه executive summary برای مطالبت بذاری!

چیکار کنم عادتم شده...ترک عادت هم موجب مرض است!!!

آلفو ( دزد دلها ) شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:35 ب.ظ http://dozdedela.wordpress.com/

1. سلام
۲. باز هم من!
۳. به روز هستم.

homoboy چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.homoboy2008.blogspot.com

وایییییییییییییییییییییییییی پسر .... اینجا چقدرررررررررررررررررر باحاله
خیلی کیف کردم ؛ واقعا آفریننننننننننننننننننننننن
فعلا پاشم برم حسابی بخونمت تا بعد :) :)

مرسی هومو بوی عزیز...منم بلاگتو دیدم شاهکاره فقط نمیتونم توش کامنت بذارم..نمیدونم چرا!!

فرهنگ یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:32 ب.ظ http://qulture.wordpress.com/

مجله «گی فرهنگ» هفته آینده روی دسکتپ شما خواهد بود.
البته اگر خواستید می توانید برخی از صفحات را نگاهی کنید:

http://qulture.wordpress.com

آلفو ( دزد دلها ) سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:36 ب.ظ http://dozdedela.wordpress.com/

سلام. با یک پست جدید با عنوان: "شعرواره ای که برای ِ مجله ی چراغ نوشتم" به روز هستم. ضمنا چند فیلتر شکن هم در قسمت ِ "علاقه واره های من" اضافه کردم. منتظر پست های ِ جدید و نظرهایت هستم. [گل]

آلفو ( دزد دلها ) شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:03 ب.ظ http://dozdedela.wordpress.com/

"حرف هایی هم بودند که نگفتم" آخرین پست ِ ( احتمالی ِ ) وبلاگ ِ دزد دلها ست. خدانگهدار تا زمانی نا مشخص. اگر بازگشتم خبرت می کنم. اگر نه... [گل]

فرهنگ یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ http://qulture.wordpress.com

فرهنگ بیرون آمد. اولین شماره مجله اینترنتی گی فرهنگ روی دسکتاپ شما قابل دسترس است. خوشحال می شوم نگاهی به آن بیندازید.
دوست شما فرهنگ
http://qulture.wordpress.com

سامان سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ب.ظ http://aphroditeboy.blogspot.com

سپاس و آفرین ایزد جهان آفرین راست. آن که اختران رخشان، به پرتو روشنی و پاکی او تابنده و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاینده. آفریننده ای که پرستیدن اوست سزاور.

با درود بر قوم آریا و آریایی ایران زمین:

ما از تاریخ برای عبرت و درس گرفتن از زندگی مطالعه و استفاده می نماییم و در قبال آن بعضی از روز ها را با نام همان تاریخ ثبت و ضبط می کنیم و با گذشت زمان این واقعه برای ما و بعد ما باقی می ماند و تاریخی برای آیندگان می شود. روز 24 تیر واقعه ای و به نظر من انقلابی علنی در ایران رخ داد، اعدام دو همجنسگرای آریای و برادران و دوستان ما در مشهد بود که توجه همگان را از داخل و بیرون به خود کشانید، فدایانی که اگر اکنون نبودند ما این آزادی قلیل را هم نداشتیم. چرا ما در تاریخ خود روزی را برای همجنسگرایان ایرانی اختصاص ندایم؟ چرا از ایام اجنبی برای روز همجنسگرای استفاده می کنیم؟ مگر ما از قوم آریایی نیستیم؟ مگر ما دارای تاریخ نیستیم؟ مگر ما رشادت های نداشتیم؟ مگر ما شهیدانی برای حفظ خاک خود و امنیتمان نداده ایم؟ مگر ما ایرانی نیستیم؟ اگر ایرانی هستی، اگر آریایی هستی، اگر وطن پرستی، اگر از این خشت و آب هستی و اگر همجنس گرایی، پس اکنون به کمک هم و یاری هم روز 24 تیر را روز همجنسگرایان ایرانی در تقویم ایرانی ثبت کنیم تا برای بعد ما هم روزی برای آزادی، روزی برای دفاع از حق و حقوق خود داشته باشیم تا آیندگان هم امیدوار گردند و آن را حفظ کنند و بدان قبل آنان هم افرادی بودند که همجنسگرا و دوجنسگرا بود هرچند در خفا. در این جا از تمامی دوستان و همکاران وبلاگ نویس و آرشام عزیز و ساقی قهرمان و سایرین دعوت می کنم و خواهشمندم که این مقاله رو در وبلاگشون درج کنند و به گوش سایرین برسونند؛ این روز متعلق به من یا فرد خواصی نیست این روز روز همجنسگرایان ایرانی است، این روز مال ماست. پس لحظه ای هم درنگ نکنید. به خاطر خودمون.

با تشکر مدیریت وبلاگ سامان

به امید این روز
برای کسب اطلاعات بیشتر و حمایت این روز لطفا این مقاله را در وبلاگ قرار دهید و از طریق آدرس زیر ما را اکیدا مطلع نمایید.
WWW.AphroditeBoy.Blogspot.Com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد